مردم عام وبعضی ازموسیقیدانان به موسیقی غنی گوش فرا نمی دهند.چرا؟چون یک موسیقی غنی انسان راواداربه درک وفهم بسیار وتفکری عمیق می کند وچونعام فرصت چنین کارهایی راندارند به پاپ مراجعه می کنند.بعضی ها هم به رپ.نمی دانم که هدف رپ چیست وچرابعضی ازمردم آن رابهترین سبک درموسیقی می دانند؟آخه یعنی چی؟
من اومدم تو نبودی.تو اومدی من نبودم.یامثال دیگر:تورفتی بدون اجازه من.چرارفتی؟کجا رفتی؟اینهادیگرموسیقی نیست کلام است.نیازی نیست که ماآن راموسیقی بدانیم.حالااینها که سهل است.رپرهایی هستند که فقط هزارجورفوش وفلاکت می خوانند واینانندکسانی که جایگاه موسیقی راپایین می آورند.جایگاه هنررا.جایگاه فرهنگ را.متاسفم.
این نظریه براین اشاره دارد که درهنر گیرایی گیر ازگیرایی دهنده کاربیشتری بردوشش است وکسی است که باکمک اندک گیرایی دهنده مفهوم آن موسیقی - طراحی ونقاشی وفیلم را می فهمد واینکه بابت فهمیدن آن باید تمرکزکند - تفکرکند ودرک وفهم زیادی ازخود نشان دهد.البته باید گیرایی دهنده هم انسانی چیره دست باشد که نه مانند رپرها موضوع راخیلی خیلی ساده بیان کند ونه آنکه آنقدرمدرن کارکند که فهم آن ازپس هیچ کس برنیاید.
این نظریه موسیقی بتهوون - موتسارت - چایکوفسکی - شوستاکوویچ و هم دوره ای های آنها راموسیقی ای غنی می داند.موسیقی انیوموریه - برنارد هرمن وهمسالانش راموسیقی ای غنی می داند.موسیقی علیرضامشایخی - علی رهبری - احمدپژمان ودکترفرهت وهمکارانش راموسیقی ای غنی می داند.بخشی ازاین نظریه رابرایتان فراهم کردم که اگرعمری باقی ماند دیگربخش های این نظریه رابرایتان فراهم میسازیم.نمی گویم که پاپ گوش نکنید.رپ گوش نکنید اما ادعای غنی بودن آن رانداشته باشید.
انسان متعادل همیشه پیروزاست.برای مثال هیچ کس تااین لحظه نتوانسته فیلم هشت ونیم فدریکوفلینی - استاکر آندره تارکوفسکی وهزارجور دیگرازسبک ایننوعفیلم هاراحتی بفهمد که گیرایی دهنده منظورش ازاین دیالوگ چیست؟
کمترکسی است که موسیقی فیلیپ گلس رابفهمد.مگرمیتوان به مدت چهل وپنج دقیقه یک تم راگوش داد.استادمحمدرضاشجریان که باآن صدای رعنایش می خواند نمی توانیم به آن آوازشیرینش که درحدود بیست دقیقه است گوش بسپاریم.خسته می شویم.
دربقیه هنرهاهم همین گونه است.
چه کنیم ازدست این خستگی وروزگار که ماراخسته کرد
لطیف و با ناز و کرشمه نواختن و خواندن یکی ازمهم ترین عواملی است که انسان به آن موسیقی گوش فرا می دهد.بخاطر همین است که مردم عام به موسیقی های مدرن و مینیمالیسم گوش نمی دهند.
چند روزی بود که من درجستجو جواب این سوال بودم که با دیدن اجرایی ازموسیقی تاجیکستان و به یاد آوردن نکاتی که قبلا استاد سه تار بنده به من گفته بودم به جواب این سوال پی بردم.
با دقت نگاه کردم.نه لطیف بود وپراز ناز وکرشمه.بلکه فکر میکردی که نوازنده خشمگین است وتمام عصبانیت خود را به ساز وارد می کند.خواننده هم لطیف نمی خواند وبه یاد استاد سه تارم افتادم که می گفت نباید این ساز را باخشم وعصب بنوازی بلکه باید روحت را چنان غرق درآن بنمایی که خود به رقص در بیاید
پس فکر کنم نکته را دریافتید؟ این فقط به موسیقی تاجیکستان مرتبط نمی شود.موسیقی های محلی مانند:موسیقی چین - ژاپن - کوبا - افریقا و بومیان استرالیا و ازبکستان - ترکیه و.حتی ایران
باید موسیقیدانانی بیایند که این مقام ها را تبدیل به موسیقی های قابل هضم وجهانی کنند و به قول لوریس چکناواریان:ازنظر من مقام نوازها ازهمه موسیقیدانان جایگاه بالاتری دارند.چون اگر مقام نباشد چگونه موسیقی به وجود می آید؟
دربخش های بعدی هنرهای یک آهنگساز وموسیقیدان رابرایتان فراهم می کنم.امیدوارم که ازمتن ذکرشده لذت برده باشید.
من اهل حرف زدن زیاد نیستم.بیشتر رک حرف می زنم.البته نه حرفهایی که باعث بشود وبلاگ ما خاموش شود.اروپا با نداشته هایش پیشرفت می کند اماشرق باچیزهایی که دارد ازآن استفاده نمی کند و همین طور پیشرفت نمی کند.برای مثال وقتی که کتاب تاریخی ای درباره ایران می خوانم وازفرهنگ وهنر ایرانی ای که بسیارقدیمی وغنی است لذت می برم به خیابان که می آیم بسیار تاسف می خورم.چرا؟وقتی می بینم که مردم ایران خود را روشنفکر وانسان های غنی ای می دادند اما ازشیشه یک ماشین گران قیمت پوست میوه را به بیرون می اندازند.وقتی که هنر جایگاه ومنزلت خود را ندارد.وقتی که روز به روز به آهنگ های فقیر مجوز می دهند و ما ففط باید به هزارجور فوش وفلاکت گوش دهیم.وقتی که می بینیم ترانه ها فالش خوانده می شود و.چه کنیم که پاپ یک موسیقی مردمی است.ما باید قدرکشورخود رابدانیم وکوشش کنیم برای به ارتقا رساندن فرهنگ وهنر غنی مان.
این وبلاگ را برای هنرمندان و هنردوستان درست کردم تااگر وبلاگ بنده راشایسته خواندن می دانند مطالب جدید و بیشتری یاد بگیرند علیهذا که ما شاگرد هنرهستیم.امیدوارم که مطالب بنده ارزش شما خواننده را داشته باشد.
انسان بزرگی بود.روحش آمیخته به موسیقی بود وذهنش آمیخته بود به هنر.وقتی که قطعه پرنس ایگوررانوشت واجراشد من ازدرد ورنج هایی که کشید - چیزهایی که می خواست وتفکراتی که درذهنش موج می زد چیزهایی فهمیدم.بتهوون باآن عظمتش نتوانست چنین اثری بنویسد.چون پرنس ایگور یک قطعه بسیارحماسی وکوبنده است.البته نباید کمک های نیکولای ریمیسکی کرساکف که به بورودین کمک می کرد رافراموش کرد.حتماقطعه پرنس ایگور راگوش کنید.قطعه ای که به نظرمن فراموش ناشدنی است.
درباره این سایت